درود
«بسم رب الشهداء و الصدیقین»
به دلمان برات شده که میآیی، میآیی و ریشه سالوس و رنگ و نفاق و کفر را میکنی، شادمانی را به مردمان غمگین پیشکش میکنی و درد را از رخسارههای میزدایی.
به دلمان برات شده که چشم بر جاده داریم و آدینهها هر بامدام نگاهمان به سوی حجاز است و دستان دعایمان باز...
میآیی، به دلمان برات شده..
تقدیر خزان خورده به پیشانی ما
ماییم و غم و شام پریشــــانی ما
یارب سببی، مهـدی ما را برسان
ابریســـــت هــوای دل بارانی ما
شنبهای که گذشت بی انکه بدانم ابری در نگاهم ریخته بود و بهانهای که به بارش وادارم میکرد و بیاد فرمایش امام علی(ع) افتادم که در حالت شادمانی و غمگینی به گورستان سری بزنید و چنین کردم.
نگاهی که در نگاه بیادعایشان دوختم آرامتر شدم. در کنار بستر آسودهیشان که قدم زدم سبک شدم و ناگاه نگاهی به سمت تهران دوختم که در دود و دروغ در سیاهی غرق شده بود.
باز دردهایم شروع شد و قاب عکسی که لبخندش را نمیشد ترجمه کرد.
... و به اجبار باز در تهران فرو رفتم اما غمهایم کمتر شده بود.
چون دل شده زار و بیقرار شهدا
لب فاتــــحه میکنـــــــد نثار شهدا
آرام نمیشـــــــــوم ندانم چه کنم
باید بــــــروم ســــــــــــر مزار شهدا
همه جهانیان منتظر تو هستند و ما ایمان داریم که می آیی...
همچون دل بیقرار ابری آقا
دلتنگــــــی شام تار ابری آقا
آمــــــــاده دیدار تـوأم تا فردا
با چشـم در انتظـار ابری آقا
شادمان باشیم و به شادی دیگران بیندیشیم.
بدرود