سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و رباعی ظهور

درود

این روزها منتظر محرمم، منتظر ماه پیروزی خون بر شمشیر، دین کسی ندارد و در میان بیدینان هم هیچ آزاده ای نیست.

 

ابریست هوا فصل پریشــانی ما

غم آمده شادمان به مهمانی ما

با چتـــــر بیـــــا و آبــروداری کن

امـــــروز تــو در هوای بارانی ما

 

هیچ آزاده ای نیست. جشم همه به جاده های دوریست که امید آمدن تو را می کشد.

 

ای روی تو مهـــــر عالــــم آرای دلم

ای چشـــــــــم تو امید تماشای دلم

تاکی من و دل چشم به در بنشینیم

خود را بگـــــذار لحظه ای جای دلم

 

هیچ آزاده ای نیست و چادر شب بر سر شهرها با خمپاره ها چسبیده است و اشک در چشم مسلمان پاییز معنا می کند. 

 

چادر زده غم به ساحت منظره ها

شب آمـــــــده تا نهایت حنجره ها

دل مـانده و من نگاه و باران تا بعد

با چشـــم در انتظار تا... پنجره ها

 

هر چند  باید شاد باشیم و به شادی دیگران نیز بیندیشیم...

بدرود

 

 


ارسال شده در توسط علی مظفر